محمدآبتین محمدآبتین ، تا این لحظه: 14 سال و 4 روز سن داره

تنها بهانه برای زندگی

بستنی /تشخیص صدا

بستنی عزیزم توی این دو سه هفته اخیر علاقه شدیدی به بستنی پیدا کردی و از اونجاییکه یه بستنی فروشی مشهور توی شهر هست که به بستنی مصیب مشهوره و من عاشق بستنی هاشم هر وقت بابا بستنی می خره بهش میگم اگه بستنی مصیب نباشه نمی خرم حالا تو هم یاد گرفتی و دائو که دلت هوای بستنی می کنه یا از جلوی هر مغازه ای که بستنی فروشی باشه رد بشیم فوری می گی بشنی مشبب ماخام (بستنی مصیب می خوام) حتی بستنی های پاستوریزه رو هم به این اسم می شناسی                                  تشخیص صد...
24 ارديبهشت 1391

روز مادر

               تولد سرور بانوان دو عالم بر همگی مبارک          این گل تقدیم به همه ی مادر ها                                     مبارکتون باشه این روز                ...
23 ارديبهشت 1391

هر روز شیرین تر و یه کم سخت تر

این روزا کارایی می کنی که مارو گاهی وقتا به تعجب وا میداری و گاهی و قتاهم به خنده مثلا چند روز پیش به دختر عمه که موهاش خیلی بلنده گفته بودی عمه ژیا بیو پیش علی طباطبایی موات کوتاه بکنه (عمه زهرا برو پیش علی طباطبایی موهات کوتاه کنه )                                             یا بعضی وقتا دست میدی و میگی کاچیم (چاکرم)                 &nb...
23 ارديبهشت 1391

رفتن به اردو

روز یکشنبه همین هفته مامانی از طرف مدرسه می خواست بره اردو اولش نگرانت بودم چون نمی دونستم اصلا برم یا نه بعد چند تا از همکارام با اصرار ازم خواستن که تورو هم با خودم ببرم برا همین همه با سرویس رفتن اما من اومدم دنبالت خونه عمه آوردمت خونه ی خودمون و حاضرت کردم که بریم بهت گفتم مامانی میای بریم اردو مرتب راه می رفتی و می گفتی بییم پیش ادوو (بریم پیش اردو) همین که اومدیم بریم بابا یی از در اومد تو و وقتی که ما رو همراهی کرد تا بریم تو تا رسیدن به محل اردوگاه بچه ها یه ریز اشک ریختی و گفتی بابا وفت بابا وفت اما همین که به جمع پیوستیم ن سفره ناهارشون رو انداخته بودن ماهم شروع کردیم به خوردن ناهار که یه دفعه چشمت خورد به شیشه دوغ و گفتی دوغ دوغ...
20 ارديبهشت 1391

مریضی آبتین جان و نرفتن مامان به اون سر دنیا/ حفظ شعر

عز یزم الان سه روزه که اسهال شدی و اینقدر پات از شدت این بیماری آسیب دیده که وقتی شستشوت میدم گریه میکنی و از شستشو می ترسی بمیرم برات                                                 راستی امروز مامانی می بایست می رفت قشم کلاس سمینارم امروز صبح بود و دو تا استاد می اومدن اون ور دنیا که ما بهشون موضوع سمینار و ارائه مون رو بدیم اما به خاطر شرایط تو ( که خیلی از ناحیه پا عاجز شدی )و دل خودم و وجدانم که ناراحته ازاینکه  هر روز میذارمت میرم مدرسه و ...
14 ارديبهشت 1391

اولین مسواک

دیشب بابایی از ماموریت برگشت و با خودش یه مسواک از مارک oralB برا آبتین جون خریده بود به اضافه یک خمیردندون با طعم میوه وااااااااااای نمی دونی چقدر خوشت اومده بود و به جای یکبار چهار پنج بار مسواک زدی دوست داشتی خمیردندون بزنی روی مسواک و بعد بزنی به دندونات               راستی یادم رفت بنویسم همه ی خمیردندونی که می زدی رو مسواک رو می خوردی و بیرون نمی ریختی ...
11 ارديبهشت 1391

روز پنج شنبه

پنج شنبه همین هفته برای مشخص شدن قد و وزن آبتین جون رفتیم بهداشت و نتیجه : قد= 88 سانتی متر وزن = 13.5کیلوگرم در ضمن خیلی پسر خوبی بودی و اصلا نترسیدی                                    بعدش با مامانی و مامان جون و باباجون (به زور موفق شدیم باباجون رو برای تازه شدن روحیه ش از خونه بیرون بیاریم و تو ماشین بشونیمش آخه راه نمی تونه بره ) رفتیم دور زدیم                            ...
8 ارديبهشت 1391

آبتین بهونه گیر

این روزا وقتی از مدرسه برمی گردم و میام دنبالت عمه کلی تعریفت رو می کنه (به خاطر بیماری باباجون از بعدازعید عمه مسئولیت نگهداری شما رو. به عهده گرفته ) و میگه پسر داداشم چقدر آرومه فقط گاهی وقتا سرم داد میزنه براهمین نمره انضباطش رو 18 میدم واما ..............                                        واما وقتی می شینیم تو ماشین تا بیارمت خونه بد قلقی هات تازه شروع میشه که ماشین بوژوگ (بزرگ) کو ؟ باید متذکر بشم که اگه یه ماشین بزرگ از جلومون رد شد باید سر...
6 ارديبهشت 1391